شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۹

خواننده ای محکوم به سکوت





چی بگم دلم پره، دلم پره از نامردهای روزگار، بغض کردم اما نمیشه، نمیتونم گریه کنم، نمیتونم خودم رو سبک کنم مگه تو به دادم برسی مگه صدای تو آرومم کنه. اما حیف و چه سود که دیگه "کوچه شهر دلم از صدای پای تو خالیه/ کوچه شهر دلم بی تو کوچه غمه/ همه روزاش ابریه روز آفتابیش کمه(کوچه شهر دلم - 1360)" تنها تقدیری که ازت شد همون ممنوع الصدا شدنت بود یادت میاد سال 54 تراته سال قحطی رو خوندی و چه خوب خوندی "آی آدمای مرده/ ترس دلاتون رو برده/ پس چرا ساکت هستین/ سگ دلاتون رو خورده" یادت میاد سال 57 که همه چیز مهیا بود برا رفتنت اما تو از عشقت گفتی "من از تبار پاک آریایی/ قشنگترین قصیده رهایی/ هوای عشق تازه نیست تو رگهام/ تن نمیدم به رنگ کهربایی/ نفسم این خاکه/ خون گرمم پاکه(خاک - 1354)" و موندی شاید مردم هم به پات بمونن ولی باز هم تنهایی و باز هم روی صدات مهر ممنوع خوردن فکر نکنم کسی اندازه تو طعم بی مروتی این مردم احمق رو خورده باشه دیگه مهم نبود که کجا میخونی و چی میخونی مهم این بود که صدای تو ممنوع شده. حتی وقتی برای فیلم از "فریاد تا ترور" منصور تهرانی، برای تیتراژ فیلم ازت دعوت شد(سال 1359) و خوندی اون ترانه جاودان "یار دبستانی" رو، به فیلم مجوز پخش داده نشد و این شد که یار دبستانی تو با صدای جمشید جم به گوش مردم رسید و اون زمان بود که دیگه بریدی به قول خودت "دیگه این قوزک پام یاری رفتن نداره/ لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره(قوزک پا - 1354)" و دست از جماعت شستی و گوشه گیر شدی اما حتی به خلوتت هم رحم نشد. همون سالها بود که به جرم خوندن (و البته به قول بعضیها لهو و لعب) دو بار به زندان افتادی و خوندی و باز این صدای تو بود "چون آدمک زنجیر بر دست و پایم/ از پنجه ی تقدیر من کی رهایم (آدمک - 1350)" فهمیدی که اینجا توی وطنت تو رو نمیخوان و رفتی اما نه خیلی دور آخه نمیتونستی خاک غربت رو تحمل کنی و برگشتی و حالا دیگه تو مرز 50 سالگی بودی "واسه رفتن دیگه دیره/ دل من اینجا اسیره/ خاک اینجا چه عزیزه/ عاشق قدیمی پیره(خاک - 1354)"



و بالاخره بهت مجوز داده شد اونهم فقط برای خوندن تو رستوران کوچک هتل آنا کیش و اگر نه به خاطر طرفدارهات بود هیچ وقت قبول نمیکردی چراکه شان تو خیلی بیشتر از اینا بود(1378). شاید دیگه صدات ممنوع نبود اما چهرت هنوز ممنوع بود و با وجود تلاش کیومرث پوراحمد حتی نتونستی تو فیلم "گل یخ" بازی کنی. فیلمی که یه جورایی مستند زندگی خودت بود داستان زندگی خواننده ای محکوم به سکوت.


واین آخرین خاطره خواهرت هست که میگه:

"روزی در ملک قدیمی مان  (نزدیک بوئین زهرا )بودم که فریدون هم آمد ، گاه گاهی برای هوا خوری به آنجا می رفتیم و چند روزی می ماندیم ، فریدون آمد و کنار پنجره ایستاد و رو به من کرد و گفت : وقتی که مُردم من را در همینجا دفن کنید ! به او گفتم این چه حرفی ست می زنی ؟! گفت می خواهم در این گوشه ی خلوت برای همیشه آرام بگیرم . فریدون رفت و بار بعد آمد اینجا و برای همیشه آرام گرفت!!"

و اون روز جمعه بود 13 مهرماه 1380 همون روزی که دیگه قوزک پات نه فقط یاری رفتن که تاب موندن هم نداشت. ماهنامه فیلم به مناسبت روز درگذشتت چه خوب نوشت که فریدون دق کرد.




حتی در آرامگاهت هم تو را آرام نگذاشتند (و اين سنگ قبر شکسته ات است)




۱ نظر:

hassan گفت...

hojat joon az salighat khosham oomad.