سه‌شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۹

زورق شکسته


این روزها خیلی آشفته ام افکارم رو نمیتونم متمرکز کنم. دوست دارم بهت فکر کنم اما نمیتونم البته همین نشون از این داره که هنوز هم به یادتم. احساس میکنم دو شخصیت جدا پیدا کردم یکی به سمت تو و دیگری ضد تو اما ای کاش میتونستم افکارم رو سامان بدم. دلم تو رو میخواد؛ تفکر عقلانیم از تو خسته شده نه از تو از قیدهای بی دلیل خسته شده از سوال های بی جواب و من همچنان "چنین گفت زرتشت" میخونم و به تو فکر میکنم در حالی که مزه ترش لیمو زیر زبونم رو قلقلک میده و روحم صورت در هم میکشه. یکی از شخصیتهام جانب روح رو میگیره، دیگری جانب تن؛ یکی جانب ماورا، دیگری جانب زمین.

یادت میاد روزهایی رو که ترس داشتی از ورود به ناشناخته ها از تماشای نا دیدنیها و حال زورق من نه بادبان داره و نه پارو، در اقیانوس نیچه دل به موجها سپرده و این امید به خشکی هست که این چنین من رو به نوشتن وامیداره. دلم تصمیمش رو گرفته، اطمینان داره که در پس این امواج باز هم مومج هست اما ذهنم همچون کودکی پاک و بی آلایش شده و منتظر پذیرش هرگزهاست. پذیرفته که هیچ چیز ناممکن نیست چه بسا در دوردست، در پس اون موجهای نیلگون،جزیره ابدی خرامان پا به مردمک ذهن بگذاره.



و تو میدونی آره میدونی که همیشه به یادتم و برای تو مینویسم ای زیبای من ای زیباترین تکامل بشر. مطمئنم روزی تو رو خواهم یافت و دستان گرمت رو به گرمی میفشارم واون روز من دیگه من نیستم که من توام بخشی از تو با تو و در تو.

۱ نظر:

hassan گفت...

سلام
شرمنده خیلی وقت بود که سر نزده بودم .
به ما هم سر بزن